گروه فرهنگی- امیر ابیلی: اکران همزمان دو فیلم "سعادتآباد" و "یه حبه قند"، که یکی به بررسی فروپاشی اخلاقی جامعه مدرن ایران میپردازد و یکی دیگر داعیهی ترویج سبک زندگی سنتی ایرانیان را دارد و همچنین فروش بیشتر "سعادتآباد"، فرصت مناسبیست برای نگاهی به بیماری جدید محصولات فرهنگی و هنری ایران و اپیدمی "دروغ و خیانت" در سینما و تئاتر در چند سال اخیر، اینکه موج بررسی سبک زندگی طبقه متوسط مدرن ایران در سینما از کجا آغاز شد و چه شد که به یک بیماری همهگیر در بین کارگردانان سینما و تاتر تبدیل شد و اساسا هدف این هنرمندان از به تصویر کشیدن چندباره این مقدار از رواج دروغ و خیانت در بین نسل جدید ایران چه چیزی است.
داستان رئیس مکتب غربزدهگان!
ماجرا از "چهارشنبهسوری" فرهادی آغاز شد؛ تا آن زمان طیف لاقید و بیبندوباری که به دلیل سالها تلاش دولتهای "سازندگی" و "اصلاحات" پا به عرصهی اجتماعی ایران گذاشته بود، نهتنها تاثیری در حوزه سیاسی و اجتماعی ایران نداشت، بلکه حتی شاهد خروجیهای فرهنگی و هنری مخصوص خود نیز نبود و فرهادی با ساخت اولین فیلم از سهگانه دروغ و خیانتش آغازگر راهی شد که امروز به بیماری بزرگ سینمای ایران تبدیل شده است.
اصلا عمده دلیل محبوبیت بیش از حد فرهادی در بین روشنفکران ایران –بهجز قوت فنی بالاتر از حد متوسط سینمای ایران آثارش- این است که وی اولین کسی است که پای طبقه مدرن نوظهور ایرانی را به عرصهی فرهنگ و هنر ایران باز کرد و موجب رسمیت بخشیدن به این طیف نوپدید شد. دقت کنید به این موضوع که وقتی کار به نقد فرهادی میکشد، روشنفکران از جذب حاتمیکیا هم منصرف میشوند و تا میتوانند طعنه و توهین نثارش میکنند. چرا فرهادی به منطقه ممنوعه روشنفکران تبدیل شده است؟
اما در این زمینه در رابطه با محوریت "طبقه متوسط مدرن" در آثار یکی دو سال اخیر هنر ایران به جز سهگانهی "چهارشنبهسوری"، "درباره الی..."، "جدایی نادر از سیمین" که ساخته خود فرهادیست، میتوان از آثاری مثل "کنعان"، "هفت دقیقه تا پائیز"، "حوالی اتوبان"، "آقا یوسف"، "انتهای خیابان هشتم" (که هنوز اکران نشده) و خود "سعادتآباد" به عنوان فیلمهایی نام برد که یا مستقیما کپیبرداری شده از آثار فرهادیست و یا به هر نحوی سعی در نشان دادن چهرهای فروپاشیده از نسل جدید ایرانیان دارد.
متاسفانه باید گفت که این روند، مختص سینما هم نبوده و در مهرماه شاهد به روی صحنه رفتن تئاتر "گاهی خوبه آدم چشماشو ببنده" به کارگردانی سیاوش طهمورث در سالن اصلی تئاتر شهر بودیم که کپیبرداری عین به عین از "سعادتآباد" بود؛ به علاوهی مقداری وقاحت بیشتر در اجرا به دلیل آزادی عمل بیشتری که در تئاتر وجود دارد.
اما دلیل این اقبال از سوی طیف روشنفکر سینما و تئاتر برای به تصویر کشیدن تصویری تکراری و ثابت از گروهی خاص در آثار خود چیست؟ آیا این هنرمندان واقعاً به نقد این قشر مشغول هستند و سعی در اصلاح آنان دارند، یا ماجرا چیز دیگریست؟
در ریشهیابی و علتیابی از اتخاذ چنین رویکردی از سوی فیلمسازان، خصوصا فیلمسازان نسل جدید، متاسفانه باید گفت که هدف ایشان نهتنها نقد منصفانه این طیف و بازگو کردن نقاط ضعف آنان به منزلهی اصلاح نیست، بلکه این اقبال از آنجا ناشی میشود که نشان دادن سبک زندگی این گروه، بهانهی خوبیست برای سیاهنمایی از نظام اسلامی و همچنین جلب توجه جشنوارههای خارجی. توضیح میدهم.
باید به این نکته توجه کرد که اگرچه در دهه 60 و اواخر دهه 70، فرمول جایزه گرفتن و دیده شدن در مجامع بینالمللی، فیلمسازی به سبک کیارستمی و بهمن قبادی و نشان دادن تصویر ایران به عنوان یک حلبیآباد و زندگی سطح پائین و دست و پا زدن مردم ایران در فقر و فلاکت بود، اما این روش از فیلمسازی دیگر برای دهه 80 پاسخگو نبود و به فرمولی تاریخ مصرف گذشته تبدیل شده بود، پس باید راه تازهای پیدا میشد و چه راهی بهتر از به تصویر کشیدن سبک زندگی گروهی اندک در ایران امروز که هیچ اعتقادی به دین و مذهب و انقلاب ندارند و فحشا و بیبندوباری سبک زندگی غربی در بین آنان رایج بود.
نشان دادن سقوط اخلاقی کشوری که به تنهایی در دنیا داعیهی پایبندی تام و تمام به اصول مذهبی را داشت، ضربهی کاریتری نبود؟ دقت کنید به ایستادن تمام قد جشنوارههای سینمایی دنیا به احترام فرهادی و شاگردانش را. پس این فرمول جوابش را پس داده است و از امتحان سربلند بیرون آمده است.
اما نباید ناگفته بماند که این رویکرد در فیلمسازی، یک فایدهی بزرگ دیگر هم دارد و آن فروش بیشتر در گیشه است، چرا که اکثر قریب به اتفاق سینماروهای ایران را همین گروه تشکیل میدهند و خب طبیعیست وقتی تصویر خود را بر روی پرده میبینند، استقبال بیشتری از اثر خواهند کرد. دقت کنید به فروش بیشتر "سعادتآباد" نسبت به "یه حبه قند" با وجود تبلیغات کمتر و همچنین کیفیت فنی بسیار نازلتر.
داستان مردی که در آینده بیشتر از او خواهیم شنید!
در میان نسل جدید فیلمسازان سینمای ایران مازیار میری در جایگاه مهم و تاثیرگذارتری قرار دارد، که به دلیل رویکرد آثارش و همچنین قوت تکنیک نسبتاً بالای فیلمهایی که ساخته، توانسته اعتبار خوبی برای خود دست و پا کند.
مازیار میری قبل از "سعادتآباد" فیلمهایی مثل "پاداش سکوت" و "کتاب قانون" را ساخته بود که هر دو هم با حاشیههای زیادی همراه بودند. "پاداش سکوت" روایتگر داستان مردی بود که بعد از گذشت سالها از زمان شهادت فرزندش در جبهه، از زبان یکی از همرزمانش میشنود که پسرش در جبهه شهید نشده است و خود ایرانیها پسرش را کشتهاند. این فیلم اقتباس شده از داستانی نوشتهی احمد دهقان بود که در کتاب "من قاتل پسرتان هستم" به چاپ رسیده بود و صراحتاً سعی در زیر سؤال بردن شهادت داشت و هم داستان احمد دهقان و هم فیلم مازیار میری در زمان پخش با واکنش تند بسیاری از جنگرفتهها مواجه شد و حاشیههای زیادی هم به همراه داشت.
اما فیلم بعدی میری یعنی "کتاب قانون"، فیلم جنجالیتر و پر سروصداتری بود که چند سالی هم در توقیف به سر برد و نهایتا با حاشیههای زیاد اکران شد. "کتاب قانون" با محور قرار دادن مقایسهی میان اسلام ایران و اسلام لبنان به عنوان تم اصلی داستان، صراحتا قشر مذهبی و متدین ایران را زیر سؤال برد و در نهایت با نشان دادن چهرهای منفی از متدینین و حتی حکومت اسلامی در ایران، نوع حکومت و اسلام رایج در لبنان را به عنوان الگوی مناسب برای زندگی مسلمانی ارائه کرد.
نگاهی به "سعادتآباد"
"سعادتآباد" داستان سه زوج از طبقهی متوسط مدرن تهرانیست که به بهانهی تولد حامد بهداد دور هم جمع میشوند و در همین چند ساعت دور هم بودن، اتفاقاتی میافتد که ماهیت واقعی روابط بین آنها و دروغ و پنهانکاری و زندگی خانوادگی متزلزلشان برای تماشاگر نشان داده میشود.
همین ابتدا باید گفت که "سعادتآباد" به لحاظ قوت کارگردانی بهترین اثر میری تا به امروز است و با وجود روایت بیش از 90 درصد فیلم در یک فضای بسته، تماشاگر نه تنها خسته نمیشود که فیلم تا انتها مخاطب را پای تماشایش نگه میدارد و غافلگیریهای خوبی هم برای مخاطب دارد که به هیچ وجه قابل پیشبینی نیستند.
اما بحث اصلی بر سر حرف فیلم است. مانند سهگانهی اصغر فرهادی و فیلمهایی مثل "حوالی اتوبان" و "هفت دقیقه تا پاییز" و... "سعادتآباد" نمایشگر اوج از هم پاشیدگی و اضمحلال زندگی خانوادگی در میان قشر متوسط به بالای جامعهی شهری ایران است و نهتنها به منظور نقد و اصلاح ساخته نشده، که حتی در انتها نیز امیدی به بهبودی اوضاع به بیننده نمیدهد و حتی نگرانی از اوضاع وخیمتر روزهای آینده را هم به مخاطب تقدیم میکند.
در "سعادتآباد" نهتنها هیچ نشانی از زندگی یک انسان ایرانی نیست، بلکه شخصیتهای فیلم مازیار میری اصول اولیهی انسانی را هم زیرپا میگذراند و لحظاتی پر از نکبت را برای تماشاگر رقم میزنند. صحنهای که سازندگان "سعادتآباد" برای تماشاگران ترسیم میکنند، پر است از دروغ و پنهانکاری. زن، حاملهشدن و سقط جنینش را از شوهرش پنهان میکند و دیگری با دروغ از رفیق چندسالهاش کلاهبرداری میکند و مرد متأهل فیلم با زن شوهردار ماجرا عاشقی میکند و...
دروغ، خیانت، پنهانکاری و فحشا، تمام آن چیزیست که با دیدن "سعادتآباد" و فیلمهای مشابهش و همچنین تئاترهایی مثل "گاهی خوبه آدم چشماشو ببنده" نصیب تماشاگر خواهد شد. اما در این میان یک سوال اساسی مطرح است، آیا روشنفکران در رسیدن به اهدافشان موفق بودهاند و با فرمول درستی دست به ساخت این آثار میزنند؟
داستان گلبهخودی روشنفکران وطنی!
گفتیم که هدف فیلمسازان متعلق به جریان روشنفکری از به تصویر کشیدن تصویر تکراری و همچنین به شدت چرک از گروهی ثابت در جامعهی شهری ایران و سعی در تعمیم آن به کل کشور، به تصویر کشیدن فروپاشی اخلاقی جامعهای است که بیش از سه دهه است داعیهدار رعایت اصول دینی و تبعیت تام و تمام از شرعیات و مذهب است و همچنین القای این مفهوم که تلاش حکومت در این سه دهه نهتنها به نتیجهای نرسید که حتی به چنین وضعیت زنندهای ختم شد.
اما آیا روشنفکران به هدفشان رسیدهاند؟ آیا این تصویر جامعهی ایران است؟ این گروه چند درصد جامعهی ایران را تشکیل میدهند؟ خوشبختانه باید گفت که روشنفکران نهتنها در زیر سؤال بردن کلیت جامعه موفق عمل نکردهاند، که حتی با این آثارشان دست به خودزنی هم زدهاند چرا که تصویری که فیلمهایی مثل "سعادتآباد" به تماشاگران عرضه می کند، نهتنها نمایندهی کل جامعهی ایران نیست بلکه حتی تصویر درستی از گروه اندک غربزده است که مورد انتقاد اکثر غریب به اتفاق مردم ایران نیز هستند.
روشنفکران باید این سؤال را خود بپرسند که با دیدن این آثارشان چه گروهی بیشتر ناراحت و متاثر خواهند شد. آیا طیف متدین ایران با دیدن این آثار خللی در اعتقادشان نسبت به انقلاب ایجاد خواهد شد؟ واضح است که چنین اتفاقی نمیافتد، چرا که فیلمهایی مثل "سعادتآباد" اصلاً تصویری از این گروه را در خود جای ندادهاند که باعث همذات پنداری آنان و دربرگیری تمام طیفهای جامعهی ایران شوند. این آثار بیشتر باعث رنجش خاطر خود "طیف متوسط مدرن" خواهد شد، چرا که این آثار تصوریست نسبتا واقعی از این گروه اندک که بیشتر باعث زیرسوال رفتنشان میشود. دقت کنید به نقدهایی که منتقدین متعلق به همین گروه در سایتها و نشریات نوشتهاند و انتقادهایی که به سیاهنمایی بیش از حد این فیلم کردهاند.
روشنفکران آیا تا بهحال به این موضوع فکر کردهاند که چرا جشنوارههای خارجی به اندازهای که برای "جدایی نادر از سیمین" کف و سوت زدند برای "درباره الی..." حتی با وجود قوت تکنیکی بسیار بیشترش نزدند. دلیلش نمیتواند این باشد که خود فرهادی هم در فیلم قبلیاش اسلحهاش را به اشتباه سمت خود روشنفکران نشانه رفته بود و در اثر آخرش با تصحیح هدفگیری خود به درستی تمام جامعهی ایران را زیر سوال برد. دقت کنید به این که خود فرهادی هم در "درباره الی..." فقط "طبقه متوسط مدرن" را به تصویر کشیده بود و در "جدایی نادر از سیمین" با قرار دادن یک خانواده مذهبی متعلق به طبقات پایین جامعه در فیلم و تعمیم پنهانکاری و دروغ و خشونت به آنها، تمام جامعهی ایرانی اعم از متوسط و فقیر و روشنفکر و مذهبی را مورد حمله قرار داد.
کلام آخر
در انتها باید گفت که فرهادی با سهگانهاش، به خصوص بعد از "درباره الی..." آغازگر موج تازهای در سینمای ایران شد که کارگردانان بسیاری را به تقلید از آن واداشت، اما خود وی بعد از دو اثر نخست از سهگانهاش به درستی هدفگیری غلطش را تشخیص داد و در آخرین ساختهاش به آنچه باب میل واقعی جشنوارههای غربی بود رسید، ولی پیروان این موج هنوز به اشتباه استراتژیک خود پی نبردهاند و با تقلید از "درباره الی..." نهتنها به هدف خود یعنی زیرسوال بردن دستاوردهای نظام اسلامی نرسیدهاند، بلکه حتی بیشتر باعث رسوا شدن طرفداران واقعی خود و منزوی شدن هرچه بیشتر طیف اندک غربزدهی جامعهی شهری نیز شدهاند و دست به یک انتحار خود خواسته زدهاند. "سعادتآباد" هم آخرین خروجی از این سری فیلمهاست که تماما نمایش فروپاشی اخلاقی طیف روشنفکران مدرن تهران امروز است، بیانکه امیدی برای آیندهای بهتر داشته باشد.